۱۳۸۸ دی ۲۲, سه‌شنبه

وقتي كه رفتي

وقتي تو رفتي شمع روشن شبهايم خاموش شد ،پنجره رو به زيبايي و رو به آغوش مهربانت بسته شد ، چشمه لبم خشک خشک شد ،و آغوشم تنها بهانه تورا مي گرفت!وقتي تو رفتي آتش غم دوري و فاصله در وجودم شعله ور شد ،آسمان چشمانم ابري و دل گرفته شد و غروب غمگين عشق در آسمان قلبم نشست!وقتي تو رفتي دنيا برايم عذاب شد ، و ثانيه ها برايم پر ارزش تر از گذشته شدند!وقتي تو رفتي نگاهم دائم به ثانيه ها و لحظه هاي زندگي بود تا هر چه زودتر بگذرد و دوباره تو را در کنارم خودم احساس کنم!وقتي تو رفتي همدم من پرندگان شدند ورفيق شب و روز من تنهايي شد!تو که رفتي شهر برايم غربت شد ،و خانه برايم يک زندان پر از شکنجه و عذاب شد!!تو که رفتي چشمانم هميشه در حال بهانه گرفتن بود ،و دستهايم هميشه لرزان!تو که رفتي هيچ حسي در وجودم نبود ،و تنها آروزي تورا از خداي خويش داشتم!وقتي تو رفتي هر روز به ياد تو و به فکر تو بودم و هر شب نيز اگر خوابي به اين چشمهاي خسته من مي آمد خواب تو را ميديدم!وقتي تو رفتي تنها به پايان جاده زندگي مي انديشيدم ،و تنها نگاهم به پايان جاده که به تو ميرسم و تو را در آغوش خود ميگيرم بود!تو که رفتي من مانند ساحلي بودم که در کنار درياي پر از عشق منتظر امواج محبت تو بودم!وقتي تو رفتي ، نام سفر برايم يک کابوس وحشتناک شدو ديگر از هر چه سفر بود نفرت داشتم!تو که رفتي قلمم بر روي کاغذ خيس متنها از دوري و از رفتن تو مينوشت!تو که رفتي عاشقي برايم پر درد تر و غمگين تر از گذشته شد !وقتي تو رفتي هر زمان که پرستوها بر فرازآسمان دلم پرواز ميکردند به آنها مي گفتم سلام عاشقانه مرا به تو برسانندو روزي تو را همراه با خود بياورند