۱۳۸۹ آبان ۱۱, سه‌شنبه

در
زبان عبری عشق به معنای دادن است. و زمانیکه خداوند می خواست به جهان عشق
خود را نشان دهد، به آن نگفت که "دوستت دارم"؛ او فقط بخشید.

۱۳۸۹ مهر ۱۴, چهارشنبه

بار دیگر

تمام خستگی ام را

در کوچه پس کوچه های یادت 
فریاد می زنم 
همه نبودن هایت را  
با خودم تکرار کنان     
زمزمه می کنم  
و شکوه صمیمی لبخندت را  
بر آستان دلتنگی هایم      
می آویزم  
هرروز   
بارها و بارها      
بی آنکه خواب نازک پلکهایت را پریشان کنم  
با ساده ترین واژه عاشقانه   
تورا به نام می خوانم
و تو
تمام حسرت نگاه صادقم را    
به غربت واژه ها    
پیوند می زنی  
و مرا در اندوه لحظه های نداشتنت  
جا می گذاري

۱۳۸۹ اردیبهشت ۲۰, دوشنبه

هر روز داره میگذره کمی به اضطراب ها م غلبه کردم .فرانسه به آرومی پیش میره . وکیلم هم از رزومه هام ایراد میگیره دیگه دارم کلافه میشم کاش یکی بود که یه کم کمکم می کرد.

۱۳۸۹ اردیبهشت ۱۲, یکشنبه

روزها میگذره و ما بیشتر در تلاش ...دیروز ایمیلی که وکیلم میخواست رو براش فرستادم. هنوز دارم با فرانسه کلنجار میرم.کم کم داره برام شیرین میشه.معلمم  میدونهکه خیلی راضیه حالا تا بعد خدا

۱۳۸۹ فروردین ۱۷, سه‌شنبه

بی درو....

از روز دوشنبه کفش آهنی پام کردم . راه درازی پیش روم دارم. این زبان فرانسه هم که روز به روز سخت تر میشه. امروز هم گوشیم خراب شدو نتونستم به فایل های صوتی ربان گوش بدم.
پروسه ی اداری هم که گل و بلبل ... بهتر از این نمیشه.یه ریز نمرات و یه مدرک فکستنی رو سه ماه طول میدن تا حاضر کنن. یارو فیل هوا میکرد اینقدر کشش نمیداد به خدا.تازه بعد از گذشتن 1 ساعت که منتظر بودم آقا تشریف بیارن از ((نماز)) و نهار تشریف اوردنو بعد سر هم کردن کلی کاغذ یه تومار مدارک نوشت که فردا براش ببرم.حالا تو این ترافیک و با این کلاج  ترمزکردن معلوم نیست فردا کی برسم.
رزومه رو نوشتم آمادست امروز هم زنگ زدم از مشاورم پرسیدم که کی باید مدارک رو تحویل بدیم که الحمد الله گفت عجله نکن . حالا تا مدرک پوست زیبا از کانادا بیاد مدارک منم آماده میشه.

تا بعد شاد باشید

۱۳۸۹ فروردین ۹, دوشنبه

تمام ایران شده تعطیلی... بی صبرانه منتظرم این تعطیلات تموم شه و برم دنبال کارو بارم. یعنی جور کردن مدارک و غیر...
نمیدونم کشور ما از داشتن این همه تعطیلات چه سودی نصیبش میشه... شایدم میشه و من نمیدونم.

۱۳۸۹ فروردین ۷, شنبه

تضاد

یادش بخیر




نبودن هایت



با چه شوری



شیرین می شدند



وقتی که حتی صندلی



تا رویای آمدنت چهار نعل می دوید



حال حلول حوائیت را



چروک پیرهنت به سُخره می گیرد



آنجا که با نام بلوغ اندیشه



بغل بغل اندوهت را لگد می کنی



بالغ اما



لب های توست



که پیر می شوند



و تو تنها



خشنودی به برق لبی که ارزشش



از جعبه مداد رنگی کودکی هایت کمتر است



.



.



.



کاش آن روز که می رفتی



باران می گرفت



شاید چتری که با خود می بردی



به یادت می آورد



که روزگاری حتی



خیس نشدن هم



برایت مهم بود...





















پ.ن: قد تمام دالان ها راه رفته ام. نمی دانم چقدر مانده تا برسم. نمی دانم اصلاً به کجا باید برسم! نمی دانم اصلاً این راه انتهایی دارد که برسم!؟



















۱۳۸۸ اسفند ۲۷, پنجشنبه

روزمرگی و کارهای قبل از سال نو باعث شده کمتر اینجا سر بزنم. امسال مردم یه جورایی دل شکسته اند. انگار دل و دماغ ندارن و با همه چیز قهرن. گرد ش پول مثل سال های قبل نیست و مردم با خرید جنس های بنجل و بسیار ارزان و خیلی محدود دل خود را خوش میکنند.

۱۳۸۸ اسفند ۲۲, شنبه

تغییر مسیر

امروز قرارداد بستیم.
نمیدونم چه حسی دارم؟ کم کم دارم از اینجا کنده میشم. فقط امیدوارم که همه چیز به خیر و خوبی تموم شه !

۱۳۸۸ اسفند ۲۱, جمعه

شروع کلاس فرانسه

دیروزرفتیم کلاس فرانسه. واقعا زبون مشکلیه.اما مامان خیلی بهمون دلداری داد چون همش میگه بابا یه جلسه رفتین به این خوبی دارین خودتونو معرفی میکنین.نمیدونم خدا میدونه. امروز رفتم برای عید خوراکی گرفتیم. وقتی برگشتیم دیدیم توی کیسه ی خریدمون یه مربای کیوی گذاشتنون پولشم از ما گرفتن.ما هم با اعتمادی که به فروشنده داشتیم وسایلمونو کنترل نکردیم. اینم یه جور کلاه برداریه دیگه... 

۱۳۸۸ اسفند ۱۸, سه‌شنبه

هنوز مشغول جمع آوری اطلاعات هستم.برای شنبه ساعت 7 بعد از ظهر از وکیل وقت گرفتم.
خدایا کمکمون کن.

۱۳۸۸ اسفند ۱۷, دوشنبه

امروز با زیبا رفتیم کتاب کافه کرم رو خریدیم.پنج شنبه هم کلاس فرانسه مون شروع میشه.نمیدونم با وجود کار باید چطوری پنج شنبه روکلاس برم؟ اما خوب بعد عید قول دادن که کلاس رو به روز دیگه بندازن. از فرانسه هیچی نمیدونم.به قول زیبا تعطیلیم حسابی و کلی هم می خندیم. این شانتمیس منو عاشق کانادا کرده دیگه دارم میمیرم. اما این زی زی بد جوری دمغه از وقتی از ترکیه برگشته دپرس شده . به هر حال کشور آسیاییه دیگه.مثل ایران خودمون.
هفته ی دیگه میریم پیش وکیل برای قرار داد. طفلکی مامان افتاده به پول جمع کردن.بالاخره بخواهیم بریم اونجا باید با دست پر بریم.
الان می خوام سریال ویکتوریا رو ببینم .اینم که تمومی نداره. دیگه خیلی کش دار شده . ما میگیم سریال های ایرانی رو کش میدن. این کلمبیایی ها از ما هم بدترن.

۱۳۸۸ اسفند ۱۶, یکشنبه

دارم فکر میکنم

چند روزه خواب و خوراک ندارم.نمیدونم باید چی کار کنم.اما خوب تصمیمم رو گرفتم همین که تصمیمم رو گرفتم خودش یعنی یه جور استارت زدن. میدونم باید خیلی سختی بکشم. اما میتونم دوام بیارم . الان دارم تحقیق میکنم. مطالعه میکنم. می خوام بدونم جایی که میخوام برم چه طوریه . بدجوری زبان میخونم. البته دیروز هم رفتم کلاس زبان فرانسه دیدم. با زیبا قراره بریم.اون الان نشسته و داره با فتو شاپ عکس های عروس منو کار میکنه. منم میخوام شام بپزم. اکی داره میاد اینجا.مامانم که ولو شده رو زمین. مامان کلافه است مثل الان من ...از خدا کمک می خوام!!!

۱۳۸۸ دی ۲۲, سه‌شنبه

وقتي كه رفتي

وقتي تو رفتي شمع روشن شبهايم خاموش شد ،پنجره رو به زيبايي و رو به آغوش مهربانت بسته شد ، چشمه لبم خشک خشک شد ،و آغوشم تنها بهانه تورا مي گرفت!وقتي تو رفتي آتش غم دوري و فاصله در وجودم شعله ور شد ،آسمان چشمانم ابري و دل گرفته شد و غروب غمگين عشق در آسمان قلبم نشست!وقتي تو رفتي دنيا برايم عذاب شد ، و ثانيه ها برايم پر ارزش تر از گذشته شدند!وقتي تو رفتي نگاهم دائم به ثانيه ها و لحظه هاي زندگي بود تا هر چه زودتر بگذرد و دوباره تو را در کنارم خودم احساس کنم!وقتي تو رفتي همدم من پرندگان شدند ورفيق شب و روز من تنهايي شد!تو که رفتي شهر برايم غربت شد ،و خانه برايم يک زندان پر از شکنجه و عذاب شد!!تو که رفتي چشمانم هميشه در حال بهانه گرفتن بود ،و دستهايم هميشه لرزان!تو که رفتي هيچ حسي در وجودم نبود ،و تنها آروزي تورا از خداي خويش داشتم!وقتي تو رفتي هر روز به ياد تو و به فکر تو بودم و هر شب نيز اگر خوابي به اين چشمهاي خسته من مي آمد خواب تو را ميديدم!وقتي تو رفتي تنها به پايان جاده زندگي مي انديشيدم ،و تنها نگاهم به پايان جاده که به تو ميرسم و تو را در آغوش خود ميگيرم بود!تو که رفتي من مانند ساحلي بودم که در کنار درياي پر از عشق منتظر امواج محبت تو بودم!وقتي تو رفتي ، نام سفر برايم يک کابوس وحشتناک شدو ديگر از هر چه سفر بود نفرت داشتم!تو که رفتي قلمم بر روي کاغذ خيس متنها از دوري و از رفتن تو مينوشت!تو که رفتي عاشقي برايم پر درد تر و غمگين تر از گذشته شد !وقتي تو رفتي هر زمان که پرستوها بر فرازآسمان دلم پرواز ميکردند به آنها مي گفتم سلام عاشقانه مرا به تو برسانندو روزي تو را همراه با خود بياورند