۱۳۸۸ اسفند ۱۶, یکشنبه

دارم فکر میکنم

چند روزه خواب و خوراک ندارم.نمیدونم باید چی کار کنم.اما خوب تصمیمم رو گرفتم همین که تصمیمم رو گرفتم خودش یعنی یه جور استارت زدن. میدونم باید خیلی سختی بکشم. اما میتونم دوام بیارم . الان دارم تحقیق میکنم. مطالعه میکنم. می خوام بدونم جایی که میخوام برم چه طوریه . بدجوری زبان میخونم. البته دیروز هم رفتم کلاس زبان فرانسه دیدم. با زیبا قراره بریم.اون الان نشسته و داره با فتو شاپ عکس های عروس منو کار میکنه. منم میخوام شام بپزم. اکی داره میاد اینجا.مامانم که ولو شده رو زمین. مامان کلافه است مثل الان من ...از خدا کمک می خوام!!!

هیچ نظری موجود نیست: